شاعر
مست میخانه ی وحدت
الهـــــی به مستان میخــــانه ات
به عقـــل آفرینان دیــوانه ات
به دردی کــــش لـجه ی کبـــریا
که آمد به شأنش فرود انمـــا
به دری که عرش است او را صــدف
به ساقی کوثر به شاه نجــف
به نور دل صبح خیــــــزان عشق
ز شـادی به انده گریزان عشـــق
به رنـــــدان سرمست آگــــاه دل
که هرگز نرفتند جـز راه دل
که خاکم گل از آب انگور کن
سراپای من آتـــش طور کن
خــــدا را به جــــان خراباتیان
کز این تهمت هستیم و ارهان
به میخــــانه ی وحـدتم راه ده
دل زنده و جان آگـــــاه ده(1)
مقدمه
نامش سید محمد و تخلصش رضی است، به قولی در نیمه ي دوم قرن دهم هجری در آرتیمان از توابع تویسرکان تولد یافت. دوران کودکی را در زادگاه گذراند و هنگام بالیدن در همدان سکونت داشت، پس از مدتی دست ارادت به میرمرشد بروجردی داد، دست فراق او را از مرشد خودجدا کرد، به ناچار برای کسب کمالات راهی اصفهان شد، در آنجا به دربار شاه عباس راه یافت و در رديف منشیان و میرزایان دربار قرار گرفت، بعد از سال ها به زادگاهش برگشت و شمع جمع رندان باده نوش شد. در سال 1037 (هه.ق) دست اجل رختش را به سرای توحید کشید.(2)
هرچند آرامگاه ساکت و غریب رضی در تپه ي «همینه» تویسرکان شاهد جوش و خروش زندگی روزمره ی مردم است اما سوز ساقی نامه اش از سینه ی عارفان و آگاهان به ادب پارسی شعله ها برافروخته است، تاکنون با تلاش اصحاب موسیقی و مرشدان زورخانه ها، اشعار ساقی نامه ی رضی با نوای نی و هم صدایی ضرب، هم آوا شده و به گوش دوستداران رسیده است اما موجب قلم فرسایی، معرفی اجمالی اشعار و افکار رضی است که امید است آغازی باشد بر پایان سکوت و بی توجهی نسبت به این شاعر بزرگ سده ی دهم که تا حدودی مورد بی مهری اهل قلم قرار گرفته است.
ساقي نامه سرايي
سرودن ساقی نامه در ادب پارسی پیشینه ای دیرینه دارد. آقای احمد گلچین معانی نوشته اند: «ساقی نامه ابیاتی است خطابی در بحر متقارب مثمن مقصور یا محذوف که در آن شاعر با خواستن باده از ساقی و تکلیف سرودن و نواختن به مغنی مکنونات خاطر را درباره ی دنیای فانی و بی اعتباری مقام و منصب ظاهری و کجروی چرخ و ناهنجاری روزگار و نگونی بخت و بی وفایی یار و جفای اغیار و دو رویی ابنای زمان و صفای اهل دل و مذمت زاهدان ریایی و مانند اینها ظاهر و آشکار می سازد و در ضمن بیان این مطالب کلمات حکمت آمیز و نکات عبرت انگیز نیز بر آن می افزاید.» (گلچین معانی ، 1359 :10 )
وی معتقد است اولین بار فخر الدین اسعد گرگانی ابیاتی خطاب به ساقی سروده است و پس از او نظامی داستان سرای بزرگ گنجه در مقدمه ی مثنوی های خویش به این مهم توجه کرده است.
فخر الدین اسعد گفته است:
بیا ساقی آن آب آتش فروغ
که از دل برد زنگ و ز جان دروغ
مغنی بیا و بیار، آن سرود
که ریزم ز هر دیده صد زنده رود
نخستین شاعری را که ساقی نامه ی مستقل دارد حافظ می دانند هرچند نظامي در مثنوي هايش ساقي نامه هايي دارد اما سرودن ساقی نامه تا قرن یازدهم چشمگیر نیست، در این سده ساقی نامه سرایی مرحله ی کمال را طی می کند و به اوج می رسد چنانکه ملاعبدالنبی فخرالزمانی تذکره ی میخانه را از ساقی نامه ها و صاحبان آنها فراهم آورده است و آقای گلچین معانی در تکمیل کار او «پیمانه» را به انجام رسانده اند.
در بین ساقی نامه سرایان، رضی از موقعیت قابل توجهی برخوردار است و این به لحاظ رقت عواطف او در ساقی نامه اش می باشد چنان که گفته اند: «ساقی نامه ی او در مدح شاه عباس اگرچه بیش از 175 بیت ندارد و از بسیاری ساقی نامه های عهد صفوی کوتاه تر است به سبب رقت عواطف گوینده از دیرباز شهرت یافته است» (صفا،1370،ج 5 ب 2 :1069 )یکپارچگی و وحدت تفکری که در تمام دیوانش به ویژه در ساقی نامه اش وجود دارد رضی را به عنوان شاعر ی با دستگاه فکری منسجم معرفی می کند با مطالعه ی اشعار رضی درمی یابیم که اشعار او از لطف خاصی برخوردار است و این به لحاظ استفاده از شعر برای بیان احساسات و گرایش های عرفانی است ، شعر برایش وسیله ای است تا مکنونات قلبی خود را ابراز دارد و کوشش می کند به همان راهی برود که بزرگانی چون سنایی و مولوی و حافظ رفته اند و نکته ای که ما را به این نظر می رساند گفته ي معاصران اوست.
در تذکره های دوران صفوی صفت هایی چون «سر حلقه ی عارفان آگاه» «عارفی با افضال الهیه مسلم آفاق و در مدارج حقانیه در علم طاق» «به عرفان و از خود گذشتگی معروف» زینت بخش نام او شده است و نوشته اند که در خدمت میرزا ابراهیم حسنی همدانی از پیشروان اهل تصوف آن دیار رسید و ازاین راه متمایل به مقالات اهل تصوف و عرفان شده است. (3)
متأسفانه در مورد رضی تحقیق جامعی صورت نگرفته است و شاید قلت مأخذ به این امر دامن زده باشد(4) آن چه در تذکره ها آمده هم جز اشارات اندکی نمی باشد.
مضامين اشعاررضي
مضامین اشعار رضی اعم از ساقی نامه، سوگند نامه، غزلیات و قصاید تا رباعیات و مقطعات و مفردات همه نشانگر طی طریق عارف دلسوخته ای است که مرحله به مرحله وادی عشق را پیموده و آنچه را با گوش جان شنیده، با زبان قلم برای ما به یادگار گذاشته است، داشتن یک تفکر واحد ویژگی بارز شاعرانی است که شهرت یافته اند و رضی هم از این امر مستثنی نیست، در دیوانش از دلبستگی ها و لودگیها نشانی نیست، موج آرام عشق و فداکاری و ایثار و دستگیری در قالب های مختلف رخ می نماید و دست خواننده را می گیرد و مقصود را به او نشان می دهد.
گر بویی از آن زلف معنبر یابی
مشکل که دگر پای خود از سر یابی
از خجلت دانایی خود آب شوی
گـــر لذت نادانی مـــا در یایی
(ديوان:75-1474)5
نیز:
نشستیم تا کمر در خون دیده
ز مویی کو پریشان تا کمر بود (479)
از وصال می گوید و کعبه ی دل را تجلیگاه قرب به محبوب می داند:
بدست آورده بودم دامنش را
ولیکن طالع خشکم تری کرد (426)
و
مرا در دل غم جانانه ای هست
درون کعبه ام بتخانه ای هست (311)
به عهدی که پیمانه با باده بست
که دور است از شیشه ی او شکست (226)
در توصیف یار خود را عاجز می داند
آنجا که وصف آن قد و بالا نوشته ایم
اقرار عجز خویش همانجا نوشته ایم (638)
گاه هجران یار او را می آزارد و به ناله وا می دارد:
ای وای که آن سوار چالاک
از ننگ نبنددم به فتراک(1011)
دامن از من مکش که در محشر
خیزم از خاک و دامنت گیرم(1215)
جفای یار را به جان می خرد و نفرینش را بر آفرین او ترجیح می نهد.
دیگر ز دعا اثر نخواهم
گر بشنوم از لب تو دشنام (955)
می در دیوان رضی برجستگی خاصی دارد این معجون سحرآمیز نه تنها انسان بلکه سبو را هم وا می دارد که یا هو بکشد، می، می الست است و ساقی، ساقی کوثر است و میخانه، میخانه ی وحدت.
خـــــــــدا را به جـــــان خراباتیان
کزین تهمت هستیـم وارهان
به میخانـــــــــه ی وحدتــــــم راه ده
دل زند ه و جان آگــاه ده
مئی ده که چـون ریـــزش در سبـو
بر آرد سبو از دل آواز هو
از آن می که چون شیشه بر لـــب زند
لب شیشه تبخاله از تب زند
از آن می که گر عکسش افتد به جان
توانی به جان دید حق راعیان(20-12)
چون راه را به او نشان نمی دهند به سوگند متوسل می شود ا زهمه کس و همه چیز مدد می طلبد:
به سرهنگی خشت بالای خم
به افتادن جام در پای خم (228)
زمانی که به وحدت می رسد و از کثرت نجات می یابد، از خود بی خود می شود و بعد از هشیاری می داند که دوام شرب است که او را می رهاند پس دیگران را هم به میخانه دعوت می کند:
که از کثرت خلق تنگ آمدم
به هرجا شدم سر به سنگ آمدم (13)
به میخانه آی و صفا را ببین
مبین خویشتن را، خدا را ببین
تو در حلقه ی می پرستان درآ
که چیزی نبینی به غیر از خدا
جمال محالی که حاشا کنی
ببندی دو چشم و تماشا کنی(55-52)
ناگهان بیم هجران دلش را غارت می کند، به فکر می افتد که می را ترک نکند تا همیشه غرق در دیدار وجمال یار باشد.
رضی روز محشر علی ساقی است
مکن ترک می تا نفس باقی است (156)
اما دوام وصال شرایطی دارد:
بیا و بگذر از قید ناموس و ننگ
بزن شیشه ی خود پرستی به سنگ (165)
گام دگری نهی به منزل
برداری اگر ز خود یکی گام(954)
در کلاه فقر می باید سه ترک
ترک دین و ترک دنیا، ترک سر(1167)
رضی مانند سایر عرفا زاهد خشک مغز و حکیم استدلالی را به سخره می گیرد، زاهد را همانند حیوانی می داند که دماغش بویی از خرابات نشنیده و در این راه بیچاره است:
غم هیچکس بر دلم بار نیست
بجز زاهدم با کسی کار نیست
عصــــاوار استاده ام در برش
چه دستار پیچیده ام در سرش (4-203)
نیز:
دلم سوخت بر حال زاهد بسی
که بیچاره تر زو ندیدم کسی
ز کـــوی خرابات آواره ای
زبان بسته حیوان بیچاره ای(6-205)
رضی زندگی در سایه ی عشق را بی نفاقی و بی ریایی می داند و زندگی دنیوی را مرهون مست شدن در میخانه ی وحدت می یابد:
بیا تا به ساقــــــــی کنیم اتفـــــاق
درونهـــــا مصفا کنیــــــم از نفــــاق
بیایید تا جمله مستــــان شویـــم
ز مجمـــوع هستی پریشـــان شویم
چو مستــان بهم مهربانی کنیـــم
دمــی بی ریــا زندگــــانی کنیـــم
بگرییم یکـــدم چو باران بهـــم
که اینک فتادیــــم یاران ز هــــم
جهان منزل راحت اندیش نیست
ازل تا ابد یــک نفس بیش نیست
سراسر جهان گیریم از توست بس
چه می خواهی آخر از این یک نفس(74-69)
روزگار و فلک خصم شاعرند هرگاه فرصتی می یابد از آن دو شکایت می کند و بر حذر بودن از فلک را توصیه می کند:
راست بنگر جانب این پیره زال کج نهاد
این جلب پیوسته رنگین پاز خون شوهر است (361)
نیز:
فلک بین که با ما جفا می کند
چه ها کرده است و چه ها می کند
برآورد از خاک ما گرد و دود
چه می خواهد از ما سپهر کبود
نمی گردد این آسیا جز به خون
الهـــی که برگردد این سرنگون
از روزگار به تنگ می آید و آروزی مرگ می کند:
هجران اگـر نکـــــردی آهنگ زندگانی
بیچاره جان چه کردی با ننگ زندگانـی
داراست هر که جان برد از چنگ مرگ بیرون
ما جان به مرگ بردیم از چنگ زندگانی
ای آنکه سنگ کوبی بر سینه از غم مرگ
گویا سرت نخورده است بر سنگ زندگاـنی(5-821)
رضی به حضرت علی (ع) به عنوان انسان کامل عشق می ورزد ساقی کوثر و شاه نجف دوستی است که تکرار نامش یاد یار است حتی شاه عباس را هم اگر دوست دارد به خاطر حضرت علی (ع) است.
سگش بر شهان دارد از آن شرف
که باشد سگ آستان نجف (152)
چو نام دوست مکرر نمی شود هرگز
هزار بار اگر یا علی کنم تکرار(1107)
رضی روز محشر علی ساقی است
مکن ترک می تا نفس باقی است (157)
سخن آخر اینکه دیوان ميررضی آرتیمانی در سال 1346 به کوشش آقای محمدعلی امامی به حلیه ی طبع آراسته شده است و این کوششی است در خور ستایش اما جا دارد با استفاده از مآخذ و منابع جدید تصحیح انتقادی دیوان شاعر به سامان برسد. تا زمانی که این کار عملی نشده تنها مأخذ قابل استفاده برای بررسی شعر رضی همین دیوان اخیر است هرچند که نواقصی دارد. امیدواریم دوستداران و همشهریان شاعر با یاد کرد و مسؤولین فرهنگی با برگزاری یادواره ها یادش را گرامی بدارند تا مصداق این بیت او نباشیم:
مرگ بهتر که صحبت بی دوست
گور خوشتر ز خلوت بی یار
پی نوشت:
1-ابیات از ساقی نامه ی رضی است
2-طبق گفته ی آقای محمد علی امامی اما به تازگی در این موارد از سوی آقای سید شجاع میرمعینی وکیل محترم دادگستری نظرات جدیدی ابراز شده است .
3-تاریخ ادبیات ایران، ج5، ب2ص1069
4-همان.
5- شواهد از ديوان محمدعلي امامي انتخاب شده است.
6-این مقاله در مجله ي فرهنگ همدان وابسته به اداره كل ارشاد اسلامي ،زمستان 1374 شماره ی 4 به چاپ رسیده است .
منابع:
1- آرتیمانی،میر رضی،1364، دیوان، به کوشش محمدعلی امامی، تهران،کتابفروشی خیام
2- گلچین معانی،احمد،1359، تذکره ی پیمانه، مشهد، انتشارات دانشگاه
3- صفا ،ذبیح ا... ،1370، تاریخ ادبیات در ایران، تهران ،فردوس، جلد
23 فروردین , 1404
25 فروردین , 1404
30 فروردین , 1404
30 فروردین , 1404
30 فروردین , 1404
صاحب فرهنگ جعفری
شاعر
نویسنده
پیامبر
محدث، ادیب و مجتهد