فرمانده ی شهید
مفاخر تویسرکان (٣٣)حاج محسن عینعلی
فرمانده ی شهید گردان ١۵٣ تویسرکان
سخن گفتن از محسن، سخن گفتن از عشق است.
مولوی می فرماید :
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل گردم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگر است
لیک عشق بی زبان روشن تر است
چون قلم اندر نوشتن می شتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
نامش محسن، تولد ١٣۴١ در روستای عین آباد (قلعه آقا بگ)، در کنار برادران و خواهران در منزل حاج علی، دوران کودکی را طی کرد.
ابتدایی را در روستا و دوره ی راهنمایی را با زحمت به تویسرکان رفت و آمد می کرد.
دیپلمش را گرفت. نوجوانی و جوانی اش برابر شده بود با علنی شدن نهضت امام خمینی (ره)، هیأت مذهبی قمر بنی هاشم روستا بستر مناسبی برای آشنایی با قرآن و عترت پیامبر (ص) به ویژه سرور و سالار شهیدان بود. عطش آگاهی و آزادی او و دوستانش را به سوی امور انقلابی و اجتماعی کشید، تأسیس کتابخانه و شرکت فعال در امور عمرانی و خدماتی روستا و آگاهی بخشی به مردم به ویژه جوانان تلاش شبانه روزی او و دوستانش را می طلبید، مبارزه با رژیم ستم شاهی، باعث شد بارها تحت تعقیب قرار بگیرند.
بعد از پیروزی انقلاب و با آغاز جنگ تحمیلی داوطلبانه به همراه علی اصغر پسر عمویش ابتدا به کردستان رفتند و سپس در کنجان چم مهران خاک جبهه را خوردند.
علی اصغر عینعلی که چون برادر و فرماندهی لایق راهنمای محسن بود،به شهادت می رسد و محسن مجروح می شود.
اما به عقب برنمی گردد و سه ماه دیگر در منطقه می ماند.
محسن در می یابد که باید در زمره ی سبز پوشان سپاه درآید تا بتواند خدمت بیشتری انجام دهد، در پادگان ابوذر همدان آموزش می بیند و با پایان دوره، در مخابرات سپاه مشغول می شود.
روح بزرگ و اشتیاق سترگ به میدان های جانبازی و رویارویی مستقیم با دشمنان اسلام و ایران، در قفس اتاق مخابرات نمی گنجد و محسن را به سوی جبهه می کشد.
بعد از تشکیل تیپ انصارالحسین همدان، محسن به خاطر شجاعت، ایثار، صبر، سعه ی صدر و ولایت پذیری اش به فرماندهی گردان ١۵٣ قاسم بن الحسن تویسرکان منصوب می شود.
محسن فرمانده گردان شد اما همان بسیجی فروتن و بی دعا باقی ماند، گروه و دسته و مریدسازی نکرد، منتی بر کسی نگذاشت و از خود و خودیت دم نزد، ساده بود و بی تکلف، جنگیدن و از خودگذشتگی را تکلیف بر خود می دانست.
دیدن آن قامت رعنا در لباس بسیجی خاک آلود با چشمانی سرخ از شب نخوابی های گشت های شبانه و چهره ای سوخته از شیار پیمایی های روزانه، با گام هایی استوار و نگاهی نافذ و خندان، رازهایی ناگفته را حکایت می کرد از شهادت علی اصغر، مفقودالاثر شدن محمود برادرش در عملیات رمضان، از پر پر شدن یاران و دوستان و...
هرگز قلم و کاغذ رمزی از انعام او را برنمی تابد :
واجب آمد چونکه آمد نام او
شرح کردن رمزی از انعام او
این نفس جان دامنم برتافته است
بوی پیراهان یوسف یافته است
کز برای حق صحبت سال ها
بازگو حالی از آن خوش حال ها
تا زمین و آسمان خندان شود
عقل و روح و دیده صد چندان شود
من چه گویم یک رگم هشیار نیست
شرح آن یاری که او را یار نیست
این اندک، توان بازگویی رشادت های محسن را ندارد، شاید روزی دوستان دیگری قلمی در عشق و شور و مستی الهی او برکشند
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر...
خوشتر آن باشد که سر دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
محسن و یارانش در گردان خط شکن قاسم ابن الحسن، بارها افتخار آفریدند والفجر ٢ در حاجی عمران، والفجر ۵، والفجر ٨ در جزیره ی شوریده و شورانده ی مجنون و در غرب فسرده از برف و یخ و جنوب تفتیده از گرما و گلوله، هر جا گردان می رزمید، محسن با خدای خویش عشق بازی می کرد.
سرانجام آسمان گریست، بیست و چهارمین روز از اردیبهشت ١٣۶۵ تویسرکان فرزند رشید خود را با کفن خونین در آغوش کشید، والفمر ٨ محسن را به خدا رساند و روحش را از قالب خاکی رنج دیده از شناسایی های شبانه روزی غرب و جنوب رهایی بخشید و در آستان جانان جای داد.
محسن رفت، اما راه روشنش ادامه دارد : «اصل وصیتم، همین شهادتم است، که خدا کند آمرزیده شوم و بتوانم با خونم از ارزش های والای اسلام حراست کنم، با خونم از ولایت فقیه حمایت کنم، با خونم از روحانیت همیشه مبارز حمایت کنم، با خونم از قرآن و اهل بیت حمایت کنم...»
25 فروردین , 1404
30 فروردین , 1404
23 فروردین , 1404
30 فروردین , 1404
30 فروردین , 1404
شاعر
صاحب فرهنگ جعفری
شاعر
نویسنده
پیامبر