انجمن مفاخر فرهنگی شهرستان تویسرکان

مطالب

اولين روز تدريس

اولين روز تدريس

 

نگاهي به ساعتش انداخت ،عقربه ها درست روي هفت و پنجاه دقيقه بود ،اولين باري بود كه به نام دبير وارد دبيرستان مي شد ،پاهايش فرمانبر او نبودند ،آهسته وارد دبيرستان شد . هياهوي بچه ها حياط دبيرستان را پر كرده بود . بچه ها با كنجكاوي به او نگاه مي كردند ،در حاليكه به ساختمان كلاس ها نزديك مي شد حس مي كرد راه نفسش بسته شده است ،با زحمت از دانش آموزي آدرس دفتر را پرسيد ،وارد راهرو شد ،توان نداشت كه از پله ها بالا برود به سختي از پله ها بالا رفت . با زدن ضربه اي به در وارد دفتر دبيرستان شد ،آهسته سلامي كرد و بر روي اولين صندلي نشست ،سنگيني سرش را بر روي گردنش احساس مي كرد ،بدنش داغ شده بود . اطرافش پر بود از چهره هاي ناشناس و صداهاي مبهم ،با تعارفي آبكي از او استقبال كردند ،تك تك افراد را ورانداز كر د ،چشمش به ميز رئيس افتاد ،كسي پشت ميز نبود . آهي كشيد سرش را پايين انداخته بود ،فكري مي كرد و نقشه مي كشيد ،زنگ به صدا در آمد ،دلش مي خواست يلند شود و از پشت پنجره سير بچه ها را نگاه كند ،اما نمي توانست يا نمي خواست . از حياط صداي آمين بچه ها به گوش مي رسيد ،شروع كرد به قل هو الله خواندن ،پير مردي كه با محاسن جوگندمي روبروي او نشسته بود او را مخاطب ساخته و گفت : آقا تازه تشريف آورده ايد ؟ با حركت سر جوابش را داد و با صدايي لرزان خودش را معرفي كرد : بنده حسن اميدي دبير ادبيات هستم . همكاران با تكان دادن سر و جابجا شدن بر روي صندلي به او خوش آمد گفتند ،در دفتر باز شد مردي قوي هيكل و چهار شانه در حاليكه تكه شلنگي بدست داشت نگاه معني داري به دبيران انداخت و گفت يا الله همه به طرف كلاس ها حركت كردند معاون دبيرستان جلو آمد و گفت :آقاي اميدي خوش آمديد ،كلاس شما طبقة همكف سمت راست ،كلاس دوم سردرد خفيفي را حس مي كرد ،از پله ها پايين رفت ،وارد كلاس شد . بچه ها جلو او بلند شدند با تكان دادن سر آنها را دعوت به نشستن كرد ،در عرض كلاس شروع به قدم زدن كرد ،مواردي را كه ديشب فكر كرده بود به سرعت در ذهنش مرور كرد چهرة اساتيد دانشكده در جلو چشمش رژه مي رفتند ،سكوت سنگيني بر كلاس حكمفرما بود . عطسه اي محكم و به دنبالش خندة بچه ها سكوت را شكست دستپاچه شده بود ،زبانش بند آمده بود ،نفس نفس مي زد ،هشتاد چشم به او دوخته شده بود ،دستهايش را محكم به يكديگر گره زد ،صدايش را صاف كرد و بريده بريده خودش را معرفي كرد . بچه ها سراپاگوش شده بودند ،آنها را ورانداز كرد ،قد بلند ،چاق ،بور ،رنگ پريده ،فرفري ،يكي از بچه ها به علامت اجازه دستش را بالا برد و پرسيد ؟ آقا انشاء هم با شماست ؟ گفت :بله و تمام انشاءها را هم خودم مي خوانم و نمره مي دهم . ديگري گفت : آقا سؤال هم مي كنيد ؟ گفت :بله و اين بار فكر كرد دارند او را دست مي اندازند ،كتابي را از جلوي بچه ها برداشت ،خودش را جمع و جور كرد درس اول كتاب را باز كرد ،دوباره قيافة استادهاي دانشكده از جلو چشمش رژه مي رفتند ،استاد عروض ،ناصر خسرو ،گلستان سعدي،دستور ،معاني و بيان ،تاريج ادبيات و ... استاد عروض و قافيه بنظرش جدي تر آمد با خود گفت :نه ،بچه ها زده مي شوند خوب است مثل استاد تاريخ ادبيات كامپيوتري تولد و مرگ و تعداد آثار شاعران را بشمارم . اتفاقاً مناسب هم هست چون درس هم با تاريخ ادبيات شروع مي شود اما مگر تاريخ ادبيات درس اول بيشتر از دو سطر است پس چه كنم ؟متن را بخوانم و لغات مشكل را معني كنم نه همه كتاب ندارند . ار دستور جمله اي بنويسم و مثل استاد خودمان نيم ساعتي همه را مشغول كنم ،آن هم نمي شود نقش كلمات را هنوز نخوانده اند . به خودش نهيب زد :چرا معطلي ،مثل استاد كليات فلسفه متين و با وقار از جوهر و عرض و وحدت وجود صحبت كن بالاخره روزي به كارشان مي آيد ،اما نه اينها ادبيات دارند نه فلسفه ،بدنش داغ شده بود ،نمي دانست از كجا شروع كند ،چطور معلمي بكند و اين 90 دقيقه را چگونه به پايان برساند ،جرقه اي در ذهنش زده شد ،موضوع انشايي مي نويسم و تا آخر ساعت آنها را مشغول مي كنم تا اينها بنويسند زنگ هم زده مي شود . به طرف تخته سياه حركت كرد ،تكه اي گچ برداشت ،متحير بود ،نمي دانست چه موضوعي را بنويسد با عطسة دوم و خندة بچه ها ،خشمگين برگشت ،به آنها نگاه كرد ،خنده را مخفي مي كردند ،اصلاً از نوشتن موضوع صرف نظر كرد ،تصميم گرفت مثل استاد متون ادب فارسي مهربان و صميمي با ابيات و عباراتي شيرين طعم ادب فارسي را به آنها بچشاند ،دستي به بقيه اش كشيد ،خنده اي بر لب آورد و با صداي آرامي گفت : عزيزان براي آشنايي شما با ادبيات غني پارسي نمونه هايي مي خوانم از حافظ شروع مي كنيم صدايش را صاف كرد و با حالت شاعري كه مي خواهد براي اولين بار در برابر جمعيت زيادي شعرش را بخواند ،گفت : 

مژده ايدل كه مسيحا نفسي مي آيد       كه ز انفاس خوشش بوي كسي مي آيد

تا او تمام كرد دانش آموزي از ميز سوم دستش را بلند كرد و گفت :آقا اجازه !آقا مقصود از كسي كيه؟كلاس از قهقة بچه ها پر شد ناراحت شد امانمي خواست روز اول كسي را تنبيه كند ،زير لب غرولندي كرد و جدي و محكم گفت : مسيحا ،كسي و اينها ... كه از ميز اول گفتند :آقا عاشقه ها ،دو سه ميز اول نيشخندي زدند ولي به روي خود نياورد ،خواست از عرفان حافظ ،عشق حقيقي ،عشق مجازي صحبت كند اما نه حالا وقتش نيست ،فرصت مي خواهد . بهتر است حكايتي از گلستان بخوانم تا مهر ادبي باشد بر لبهاي اين بي ادبان ،شروع كرد :«بي دست و پايي هزار پايي بكشت ،...»بي مزه اي از ميز آخر پرسيد؟آقا راستي هزار پا ،هزار تا پا داره و خندة بچه ها كلاس را بهم ريخت ،كلافه شده بود ،نمي دانست چكار كند اينها نه حكايت اخلاقي مي فهمند نه مطالب عرفاني ،همه چيز را مسخره مي كنند ،كاش اصلاً معلم نشده بودم ،كاش زنگ زده مي شد تا از شر اينها راحت مي شدم . آرامش خود را از دست نداد ،اين بار با صدايي محزون و دلنشين ادامه داد :

بشنو اين ني چون حكايت مي كند              از جدايي ها شكايت مي كند

از نيستان تا مرا ببريده اند                           از نفيرم مردوزن ناليده اند

با خود گفت :نفس گرم و دلنشين استاد مثنوي خوان كار خودش را خواهد كرد و اين بي ذوقان را هم سر ذوق خواهد آورد دستي بالا رفت خوشحال شد ،الآن مي پرسد آقا ني كيست ؟ نيستان كجاست ؟ اما نه پرسيد آقا اجازه ،آقا ني حلال است يا حرام ؟ جوابي به او نداد ،زير لب ابيات ديگر را زمزمه مي كرد

 سينه خواهم شرحه شرحه از فراق     تا بگويم شرح درد اشتياق

و... صداي دانش آموزي او را به خود آورد آقا مي شود اين شعر را معني كنيد ؟ آقا اين شعر را معلم انشاء اول سال گفت كه درباره اش انشاء بنويسيم

چون كه با كودك سروكارت فتاد                              پس زبان كودكي بايد گشاد      

يكي دو بار بيت را تكرار كرد صداي زنگ كلاس را به حركت در آورد سر و صداي بچه ها فضاي راهرو را پر كرده بود ،از كلاس خارج شد ،به معني بيت فكري مي كرد ،به ساعت ديگر و كلاسي ديگر ،به تدريس ،به قهقهة بچه ها ،به محمد هم كلاسي اش كه با ليسانس ادبيات در شركت نفت استخدام شده بود و به ....

دو روز بعد آقاي اميدي ساعت هفت و پنجاه دقيقه وارد دبيرستان شد ،او مصمم به طرف دفتر رفت ،تصميم گرفته بود خودش باشد و خودش كلاس را اداره كند و خودش با بچه ها حرف بزند و اين دفعه آدرس دفتر را از كسي نپرسيد .

                                                                                               محمود صلواتي تويسركاني  

8

مطالب مرتبط