انجمن مفاخر فرهنگی شهرستان تویسرکان

مطالب

کارمند بچه

کارمند بچه

کارمند بچه

چند شبی بود آقای کارمند بعد از برگشت از سرکار دوم خوشحال و خندان بعد از صرف شام با بچه ها گپی می زد و برخلاف گذشته که با بهانه های مختلف زود به رختخواب می رفت، بیدار می نشست و هنگام اخبار تلویزیون با آن که آن قدر پیر نشده بود که گوشش نشنود اما به تلویزیون می چسبید و از درود گوینده تا بدرود را گوش می داد.

بعد از خبر، آقای کارمند مانند قهرمانانی که مدال هایشان را به نمایش می گذارند 13 دفترچه قسط رنگارنگ را در کنار هم می چید و شروع به حساب کتاب می کرد. در مقابل اعتراض عیال و بچه ها دو دفترچه سبز را نشان می داد و می گفت «اگر خدا بخواد امسال سیزده به در این ها رو با سبزه مان به آب می اندازم و از نحسی دفترچه ها خلاص می شم» هر چند رکورددار اداره بود و در بین همکاران بیشترین دفترچه قسط را داشت اما سقوط به یکی دو پله پایین تر برایش ناراحت کننده نبود چون با تثبیت قیمت ها در سال آینده حداقل می توانست تتمه ی جهیزیه دخترش را بدون افزودن به دفترچه ها تأمین کند.

آقای کارمند بعد از حساب و کتاب چشمانش برقی می زد و خطاب به کارمند بچه می گفت: عزیزم از این به بعد شهریه ات را قسطی نمی کنم که بین بچه ها خجالت بکشی و می توانی به جای اتوبوس با تاکسی به دانشگاه بروی و عصر که برمی گردی بین راه ساندویچی هم بخوری. خوب لازم هم بود کارمند بچه بزرگ شده بود ماشاءا... ماشاءا... سال آخر رشته اقتصاد دانشگاه آزاد بود و به قول مادرش «بچه ام کسی شده». آقای کارمند با این فکرهای خوش به رختخواب می رفت.

یک هفته ای می شد که خانواده کارمند بگو مگو نداشتند و تازه داشتند مزه تفاهم را مزمزه می کردند که آقای کارمند غرغرکنان در آپارتمان را به هم زد و با صدای بلند در حالی که با خودش حرف می زد وارد شد:«من از روز اول از منطق بدم می آمد، در دبیرستان هم کمترین نمره ام مربوط به این درس یونانیان از خدا بی خبر بود این هم شد علم، این هم شد زندگی، زورشان به هم نمی رسد ...» عیال کارمند جلو رفت و گفت:«چیه دوباره غر می زنی؟» که یک دفعه کارمند از کوره در رفت و با صدای کلفت گفت:«تو منطق خوندی؟ اصلاً منطق بلدی؟ حالیت میشه یعنی چه؟ اگر نمی دونی، بدون، سال آینده قیمت ها تثبیت می شود به این می گویند صغری، تورم پایین می آید به این می گویند کبری پس حقوق کارمندان نباید افزایش پیدا کند به این می گویند نتیجه، حالا فهمیدی؟ فهمیدی».

عیال کارمند که دید هوا پس است خودش را کنار کشید و در آشپزخانه مشغول به کار شد. کارمند بچه که سرش توی درس و کتاب بود و داشت دو سه کتاب اقتصاد خرد و کلان را ورق می زد سربلند کرد و گفت: بابا جان، برای صرفه جویی راه های دیگری هم دارند مثل کمتر استفاده کردن از ماشین های دولتی، نخریدن ساختمان های لوکس، کمتر کردن همایش ها،کم کردن حقوق های خودشان مثلاً در همین شهر کوچک ما اداره ای ساختمانی خریده دو طبقه، زیرزمینش را اداره کرده اند و طبقه بالا را خانه ...کارمندنهیب زدمگرنگفتم وارد سیاست نشو،سیاست پدر،مادرنداره که عیال کارمند خود را وسط انداخت و گفت:«هر وقت بچه ام آمد دو کلمه حرف حساب بزند زدی توی ذوقش» آقای کارمند از ترس این که دوباره الم شنگه ای به پا نشود بدون خوردن شام به رختخواب رفت.

محمود صلواتی

تویسرکان ـ مدرس دانشگاه آزاد اسلامی

5