انجمن مفاخر فرهنگی شهرستان تویسرکان

مطالب

باز اين چه شورش است ...

باز اين چه شورش است ...

باز اين چه شورش است ...

                                                                                                                                    محمود صلواتي تويسركاني مدرس دانشگاه آزاد اسلامي _واحد تويسركان

برخي اشعار در زمان جاودانه مي شوند اگر چه علت يابي اين جاودانگي در اين مقاله مقدور نيست و بحث كاملي مي طلبد ،اما ظاهراً در اشعار مذهبي مي توان به نوعي الهام باور داشت كه سرچشمه ي سرودن اين اشعار است . مانند برخي اشعار كميت و فرزدق و در شعر فارسي (هماي رحمت) شهريار و دوازده بند محتشم كاشاني در رثاي سرور و سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين (ع) از اين قبيل است . اين مقاله تحليلي توصيفي از اين تركيب بند پايدار است كه تا كنون نقش كتيبه ها بوده است و خواهد بود .

محتشم تركيب خود را با آرايه ي (تجاهل العارف )آغاز مي كند و مي كوشد با استفاده از اين حسن كلام توجه مخاطب را به اين حماسه ي بزرگ جلب كند . اين واقعه يك حادثه ي معمولي نيست ،گروهي و فرقه اي و ملي هم نيست ،حتي بشري هم نيست  ،يك حادثه ي جهاني است يا به تعبير بهتر يك حادثه ي ملكي و ملكوتي است زيرا :«كار جهان و خلق جهان جمله در هم است » و «سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است » و «جن و ملك بر آدميان نوحه مي كنند » . علت گستردگي و اهميت اين حادثه چيست ؟ مگر نه آن است كه «لولاك لما خلقت الافلاك » در مورد جدش وارد شده است !پس «گويا عزاي اشرف اولاد آدم است »و اين عزا آشوبي در تمام اجزاء و اركان هستي ايجاد كرده است ،رستاخيز بپا شده است و خورشيد از مغرب طلوع مي كند . در اين حادثه دشمن ناپاك حتي ساده ترين نياز بشر را هم برآورده نمي كند ،آن قدر قساوت دارد كه از دادن آب هم به اولاد پيامبر مضايقه مي كند .

«از آب هم مضايقه كردند كوفيان
خوش داشتند حرمت مهمان كربلا

بودند ديو و دد همه سيراب و مي مكيد
خاتم ز قحط آب سليمان كربلا »

نه تنها آب را به روي خاندان پيامبر بستند بلكه به زشت ترين كار يعني تهاجم به خان و مان و زن و بچه هم دست زدند ،خيمه ها را مورد هجوم قرار دادند آن قدر اين عمل زشت و پليد است و آن قدر وحشيانه كه شاعر آرزو مي كند اي كاش جهان زير و رو مي شد ،آتش مي گرفت ،سيلي سياه همه جا را مي پوشاند اي كاش «جان جهانيان همه از تن برون شدي »و اين يك آرزوي محال نيست . اگر آل نبي كه درياي رحمت هستند دست تظلم برآورند حتماً «اركان عرش را به تلاطم درآورند» اما آنان فرزند رحمه للعامين هستند . شاعر به فكر ريشه يابي حادثه مي افتد ،آيا حادثه ي كربلا يك واقعه ي آني و يك عكس العمل ساده و طبيعي سياسي ،اجتماعي است ؟ يك نه گفتن تاريخي است از جنس بي توجهي به دستور يك حاكم زورگو و پليد ؟ نه ،يك حادثه ي ريشه دار است ،ريشه ي آن در بعثت انبياست ،هدف بعثت گسترش نور است و برچيدن ظلم و ستم و سياهي و پليدي ،باز هم اين هدف مقدس مورد هجوم واقع شده است ،خفاشان شب از ظهور نور هراسيده اند ،مي خواهند نور خدا را خاموش كنند و اين اولين بار نيست ،ضربتي فرود مي آيد و سفره ي غم و اندوه گسترده مي شود :

برخوان غم چو عالميان را صلا زدند         
اول صلا به سلسله ي انبياء زدند

 نوبت به اولياء كه رسيد آسمان تپيد      
زان ضربتي كه بر سر شير خدا زدند

شمر و ابن زياد و يزيد همان راهي را رفتند كه ابن ملجم لجام گسيخته رفت و خيمه ها را فرزندان آناني آتش زدند كه        « آن در كه جبريل امين بود خادمش        اهل ستم به پهلوي خير النساء زدند »

 و آتشي است كه «افروختند و در حسن مجتبي زدند » هدف شب پرستان خراب كردن خانه ي ايمان و انهدام اركان دين بود .

«نزديك شد كه خانه ي ايمان شود خراب       
از بس شكست ها كه به اركان دين رسيد»

دوباره صف آرايي حق در مقابل باطل آغاز شده است ،همه ي خوبي و عدل و نور در مقابل همه ي باطل و ستم و نار ،باز هم انبياء سياهپوش شدند

«يك باره جامه در خم گردون به نيل زد       
چون اين خبر به عيسي گردون نشين رسيد»

هر چند ذات ذوالجلال  بري از غم و شادي است اما شاعر گمان مي كند

«كرد اين خيال و هم غلط كار ،كان غبار        
تا دامن جلال جهان آفرين رسيد »

توصيف حوادث براي محتشم دشوار است و غير قابل قبول ،آيا جرم آن قدر سنگين است كه در محشر همه ي رحمت در مقابلش از بين مي رود ؟ آيا شفيعان محشر از گناهي اين چنين شرم نمي كنند ؟ ناكسان كه تيغ به صيد حرم زدند و سري را كه جبرئيل با آب سلسبيل شستشو مي داد بر سنان زدند در مقابل پيامبر چه جوابي دارند ؟ هنگامي كه «جوانان اهل بيت گلگون كفن به عرصه ي محشر قدم زنند » آن قدر حادثه دهشتناك و هول انگيز است كه همه ي هستي آشفته حال است  خورشيد سر برهنه و عزادار ،آسمان گريان ،چرخ دوار بي قرار و عرش به لرزه افتاده است مثل اين است كه«افتاد در گمان كه قيامت شد آشكار » و «روح الامين از روح نبي گشت شرمسار » بانگ نوحه و غلغله در شش جهت افتاد ،ملايك هفت آسمان گريان شدند ،چرنده و پرنده از حركت ايستادند ،شهدا ،نه انسان هاي معمولي ،فرزندان پيامبر ،نه افراد نا آشنا ، همراهان رسول در روز مباهله ،خامس آل عبا ، شبيه ترين انسان ها به پيامبر (خَُلقاً و خَلقاً )برهنه در صحراي عريان كربلا، با بدن تكه تكه ،در زير آفتاب سوزان ،گلستاني از خون ،گل زخم هاي شكفته از تير و تيغ و سنان ،همه ي اينها هر بيننده اي را به فرياد مي آورد و كدام زبان گويا تر و كدام چشم بينا تر از چشم و زبان دختر زهرا ،پيامبر را مورد خطاب قرار مي دهد و رو به مدنيه زيرا آن پليدان بر منبر پيامبر نشسته بودند و خود را خليفه ي او مي دانستند . ندا سر مي دهد و مي گويد يا ايها الرسول:

«اين كشته ي فتاده به هامون حسين توست     
وين صيد دست و پا زده در خون حسين توست»

اين نخل تر كز آتش جان سوز تشنـگي                      
دود از زمين رسانده به گردون حسين توست

اين خشك لب فتاده ي دور از لب فرات                   
 كز خون او زمين شده جيحون حسين توست

اين قالب تپان كه چنين مانده بر زمين                        
شاه شهيد نا شده مدفون حسين توســت

سوز دلش آرام نمي گيرد ،نزديكترين فرد به دختر مادر است ،به دامان مادر پناه مي آورد و رو به بقيع  مي سرايد :

« كاي مونس شكسته دلان حال ما ببين                  
ما را غريب و بي كس و بي آشنا ببين

اولاد خـويش را كه شفيعان محـشـرند                 
در ورطه ي عقوبت اهل جـفا ببيـــن

... تن هاي كشتگان همه در خاك و خون نگر                
سرهاي سروران همه بر نيزه ها ببيــن

   آن سـر كه بود ســر دوش نـبي مـدام                  
يك نيزه اش زدوش مخالف جدا ببيــن »

مگر حماسه اي به اين عظمت قابل توصيف است كه شاعري اين حماسه را بسرايد ،با كدام زبان و بيان  مي توان آن را به تصوير كشيد ،صبر تمام مي شود ،طاقت تاب نمي آورد ،اما حادثه جاري است ،نقل همه ي زمان ها و مكان هاست كه «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا »

«خاموش محتشم كه دل سنگ آب شد           
بنياد صبر و خانه ي طاقت خراب شد

خاموش محتشم كه از اين حرف سوزناك        
مرغ هوا و ماهـي دريـا كبــاب شـد

تا چرخ سفله بود خطايي چـنين نكـــرد        
بر هيچ آفريده جـفايي چنين نــكرد»

آيا اين حادثه تقدير و سرنوشت بود ،سنت ادبي شعر فارسي بر آن است كه حوادث تحت تأثير قضا و قدر و با اجراي فلك شكل مي گيرد ،پس محتشم چرخ را مقصر مي داند :

اي چرخ غافلي كه بيداد كرده اي              
وزكين چها در ين ستم آباد كرده اي »

اما خيلي زود به خود مي آيد و آگاه مي شود كه نه ،انسان اختيار دارد ،ظلم و ستم عملي است كه از انسان سر مي زند ،تقدير توسط انسان قابل تغيير است پس خطاب به چرخ مي گويد:

«برطعنت اين بس است كه با عترت رسول       
بيداد كرده حضم و تو امداد كرده اي»

مقصر اصلي را نشان مي دهد و او را مي نكوهد  ،مسبب اين حادثه ي سنگين روي نمرود و شداد را با شقاوتش سفيد كرده است ،ابن زياد با جنايت خويش و شمر با گستاخي و تهي مغزي اش موجب كشتن بهترين انسان روي زمين و موجب شادي پليدترين انسان تاريخ شده اند .

«اي زاده ي زياد نكردست هيچ گاه                      
نمرود اين عمل كه تو شداد كرده اي

كام يزيد داده اي از كشتن حسين                        
بنگر كه را به قتل كه دلشادكرده اي

بهر خسي كه بار درخت شقا و تست                       
در باغ دين چه با گل و شمشاد كرده اي»

عمل ابن زياد هيچ توجيهي ندارد حتي بهانه ي خروج از دين هم آبكي و غير قابل قبول است چون در طول تاريخ حتي با كافران هم چنين نكرده اند .

«با دشمنان دين نتواند كرد آنچه تو           
با مصطفي و حيدر و اولاد كرده اي

شايد اين عمل گرفتن انتقام جنگ بدر و احد و فتح مكه است اما پيامبر رحمت با شما جنگيد تا خدايي شود ،پيروز شد اما انتقام نگرفت ،پدران شما را اسير كر د اما بخشيد  و تحبيب قلوب كرد اما شما :

«حلقي كه سوده لعل لب خود نبي بر آن           
آزرده اش به خنجر بيدادكرده اي

ترسم تو را دمي كه به محشر بر آورند          
از آتش تو دود به محشر در آورند»

                                                                                                       دوشنبه _تاسوعاي 1385

5