انجمن مفاخر فرهنگی شهرستان تویسرکان

مطالب

«عمود ٣١٣»  (داستان کوتاه)

«عمود ٣١٣» (داستان کوتاه)

به نام حق وباسلام

 «عمود ٣١٣»

(داستان کوتاه)

منصور چند سالی است در ایام راهپیمایی اربعین، دکه اش را می بندد، دکه ای که تنها محل تأمین معاش خانواده ی چهار نفری اش است و در کنار خیابان  تنها سرمایه ی مادی این دنیایی اوست و هر لحظه ممکن است به دست عوامل سد معبر شهرداری برچیده شود.

دکه را می بندد ساکش را بر می دارد و یک راست به سوی عمود ٣١٣ در مسیر نجف به کربلا حرکت می کند. 

هنوز هم با دو بچه در دو اتاق محقر خانه ی پدری ساکن است و توان جابجایی ندارد. 

منصور با چند نفر دوست که هر کدام از شهری می آیند ده روز تمام موکب تعمیر کفش ، کالسکه، چمدان، ساک و... دارند.

آن ها عاشق امام حسین (ع) و زائران پیاده روی اربعین هستند.

با عشق از صبح خیلی زود تا پاسی از شب سوزن می ریزند، می دوزند. چسب می زنند و خلاصه تعمیر می کنند. مزد آنان عشق مولا و لبخند زائران است.

چندی است با اصرار مادر بچه ها و قهر و دعوای پسر بزرگه برایش موبایلی قسطی خریده است. کاش نمی خرید، اما بیش از این حوصله ی غرولند مادر و پسر را نداشت.

با ورود آقازاده به فضای مجازی نه تنها مسأله حل نشد که مشکلات دیگری سر برآورد.

انتقادها، سرزنش ها و شبهه های پسر که از دل سایت ها، تلگرام، اینستاو... به شکل های مختلف از زبان آقازاده بیان می شد و منصور تاب شنیدن و تحملش را نداشت :

چرا خرج مملکت را بیخودی هدر می دهند

راهپیمایان برای خوردن می روند

سپاه میلیاردها تومن به موکب ها می دهد

آدم عاقل این گرما خودش را اذیت می کند از این جا هم می شود زیارت کرد 

این مراسم مال عرب هاست، امام حسین عربی بوده که در جنگ خانوادگی کشته شده. 

چه جور دلشان می آید این همه گاو و گوسفند و شتر جلو چشم زن و بچه بکشند 

این راهپیمایی سیاسی حکومت ایران است 

مثل اینکه به هر کدام پولی می دهند که می روند. 

و صدها مطلب این گونه. 

منصور فقط می شنود و در دل خشمگین و ناراحت می شود. 

ولی جوابش تاکنون سکوت بوده است. 

با خودش می گوید باید این پسر بزرگ بشود، اربعینی او را با خودم ببرم تا بداند که عشق چیست وعشق حسین چه ها می کند.

2