به نام حق وباسلام
(دل نوشته های سفر حج ١۴٠۴)
«١٣ _ سعی بین صفا و مروه (مسعی) ق اول
تو فکری؟
در لابی (سالن بزرگ ورودی هتل) فندق المزن المتألقه در مکه ی مکرمه
هم کاروانی ام پرسید.
چشم در چشم هایش دوختم.
چه بگویم!!!
سلام و احوالپرسی و خیلی زود خداحافظی.
ذهنم درگیر زایشی بود
به سعی می اندیشم
به هاجر
به اسماعیل کوچک، در آغوش مادر
به وادی غیر ذی زرع
به آفتاب سوزان مکه
به تنهایی و بی پناهی
به احساسات مادرانه و تشنگی کودکانه
مادری غریب، در سرزمینی غریبه، زخمی از زخم زبان نزدیکان (شاید خاله اش ساره)
هوو
محکوم به خاطر زایش
و مطرود به خاطر
شاید حسادت زنانه
زخم ناسور دو زن که در عقد یک مرد هستند
و، مرد چه کند
نیمی از قلبش از آن اوست و نیمی از آن این
چاره چیست؟
باید بمانند و بجنگند یا یکی کوتاه بیاید و تحمل کند یا هجرت کند
اما
ظاهراً اراده الهی پشت این ماجرا است
صحبت هوو، حسادت، کشمکش نیست
این جا صحبت ایمان و ایثار است
اینجا رب جلیل می خواهد به زنان کرامت ببخشد
می خواهد حقوق زن را بر اساس تقوا و شایستگی نمایان سازد
می خواهد مهری نهد بر دهان «فمنیست» ها در طول تاریخ
آنانی که زنان عریان را به بهانه ی حقوق زن به خیابان ها می کشند و صحبت از آزادی زنان می کنند.
آری، آزادی از نگاه اینان آزاد بودن زن است نه بنده بودنش،
زن برده باشد، اما بنده نباشد
برده ی ایبرال دموکراسی سرمایه داری،
برده ی فیلم های پورن و هالیوودی، برده ی فروش کالا، برده ی هوا و هوس ثروتمندان خوشگذران در جزایر و ساحل ها.
هاجر، سارا، صفورا، مریم، خدیجه و فاطمه (ع) ، از بوته ی آزمایش باید برآیند و الگو شوند.
می خواهد حقیقت و جوهره ی زن با ایمان را به نمایش بگذارد.
و هاجر این کنیز مجلل، مادر اسماعیل شد.
مادر فرزندان ابراهیمی
مادر نیکی ها
مادر هودها، یونس ها، صالح ها
مادر محمد (ص)
محمدی که چه زود پدر و مادر از دست داد.
و چون جده اش در شعب ابی طالب تشنه و گرسنه هروله می کرد
در بیابان های بین مکه و مدینه
پریشان و مضطرب
اما مصمم و استوار
باید سعی کند بین مکه و مدینه
شبانه، مخفیانه
با هراس همسفرش، که بعدها جانشین ناخلفش می شود
«ولا تخف، الله معنا» (١)
و اینک هاجر
از فراز صفا می نگرد، سرابی خودنمایی می کند
مادر بی پناه به راه می افتد، شاید برای این طفل عطشان آبی بیابد.
نه آب نیست، جلوه ی لرزان حرارت صحراست
به مروه می رسد
چه نا امید
با خود می گوید :باید بمانم، باید تلاش کنم، باید به آب برسم، فرزندم تشنه است
دلش ارزان است، اما قلبش مطمئن است
عاطفه ی مادری است یا جاذبه ی الهی
نمی دانم
هاجر در عین ناامیدی، امیدوار به صفا بر می گردد، دوباره سرابی دیده است
ومی رود و می آید، نه یک بار نه دو بار، هفت بار
دو باره هفت
چرا هفت؟
این هم یکی از حروف مقطعه های کتاب هستی است.
ادامه دارد
15
24 تیر , 1404
25 تیر , 1404
28 تیر , 1404
28 تیر , 1404
30 تیر , 1404
01 مرداد , 1404
01 مرداد , 1404
26 مرداد , 1404
شاعر
صاحب فرهنگ جعفری
شاعر
نویسنده
پیامبر