انجمن مفاخر فرهنگی شهرستان تویسرکان

مطالب

دل نوشته های سفر حج ١۴٠۴-31

دل نوشته های سفر حج ١۴٠۴-31

به نام حق وباسلام

(دل نوشته های سفر حج ١۴٠۴)

 «١۶ _ مشعر و منی» ق اول

اول مغرب به مشعر می رسی، قرار است طبق برنامه ی مناسک حج شب را تا سپیده دم در مشعر بیتوته کنی، صحرای مشعر، واقعاً صحراست،( صحرا به معنی دشت بی انتها و بدون آبادی). تا چشم کار می کند گروه گروه کاروان است که از راه می رسند و در گوشه ای از این صحرا ساکن می شوند، این جا مشعرالحرام است، حرمت دارد، چون محل وقوف تشنگان حج ابراهیمی است.

وقوف در زیر سقف آسمان، گنبد توحید، تنها سقف پوشاننده ی خلایق.

می نشینی، بر سنگ و سنگ ریزه و خاک، حتی با وجود فرش های پهن شده، گاه سنگ و ریگی از زیر فرش آزارت می دهد.

و خاک، این همجنس و هم نشین انسان در مرگ و زندگی، باید بر خاک بنشینی، باید خاکی شوی، هر کس می خواهی باش.

جایی نیست، اتاق و مبلی نیست. رختخواب و تشک نرم و آرام بخشی نیست،آواره ای، چون ابراهیم. هاجر، اسماعیل، تشکت زمین است و لحافت آسمان.

تو و بیابان

تنها برای وضو و طهارت، ساختمان هایی ساخته اند.

تو هستی و آسمان مشعر، تو و ماه و ستارگان و کمی بالاتر رب جلیل، نه  «خدایی که همین نزدیکی است» 

اگر نور چراغ ها اجازه دهند، تو، ماه، شب

 و ستاره ها که چهارچشمی زائران را می پایند و گاه به زرنگی و جاگیری و مکان یابی برخی از این خاکیان زیر پا، لبخند تمسخر آمیزی می زنند و به یکدیگر به نشانه ی این سفاهت و کالی آدم ها چشمکی می زنند.

تو و شب و سکوت

تو و دریایی از خلق

با زبان ها. رنگ ها و فرهنگ های گوناگون

تو و همهمه ی تازه واردان

تو و مشعرالحرام

به نماز می ایستی

به سوی کعبه

و نماز این صحرا چه شکوهی دارد، چه حالی می دهد.

کاروان ها اندک اندک می رسند

 «اندک اندک جمع یاران می رسند

اندک اندک دلنوازان می رسند» (١)

هر کاروانی در گوشه ی از صحرا اتراق می کند

دیگر جایی نیست

میلیون ها آدم

با سربندها. تابلوها، گردن آویزها و رنگ ها و زبان های مختلف.

اما یک زبان مشترک دارند

الله اکبر، الله اکبر، لا اله الا الله.... محمد رسول الله

برخی می خوابند، مگر جای خواب است

در دیده به جای خواب آب است مرا

زیرا که به دیدنت شتاب است مرا

گویند بخواب تا به خوابش بینی

ای بی خبران چه جای خواب است مرا (٢)

برخی می خوابند، جای خواب نیست، هم در معنا هم در مرئ

همهمه، رفت و آمدها، زیر پا شدن از سوی برخی بی توجه ها، 

و، هجوم آرزوها، امیدها، تقاضاها و تمناها

مگر جای خواب است. این جا مشعر الحرام است، جای شعر و شعور است. مگر نه این که فضا را شاعرانه آراسته است تا تو از شعر به شعور برسی.

برخی به افق خیره شده اند

برخی به سوی قبله و مسجد الحرام.

بعضی نماز می خوانند

گروهی به راز و نیاز مشغولند

و من!!!

متحیرم

حکمت مشعر کدام است؟

آیا می خواهد بگوید

تو آواره ای، تو بی پناهی، تو گم کرده راهی، تو گمگشته ی کوه و بیابان منیت ها هستی.

تو بی کسی

و. تو

خاک نشینی، هرکس که باشی و هر چه که باشی

کجاست مال و اموالت

کجاست پست و مقامت

کجاست باد و بودت 

تو فقیری،  تو بی چیزی «انتم الفقرا والله الغنی الحمید» (٣)

نمی خواهی بپذیری، خود را قانع می کنی که یک شب است باید تحمل کرد، اما غافلی که قبر و عالم برزخ یک شب نیست

 پس تمرین کن 

تمرین بی کسی، بی چیزی، 

تمرین خاک نشین شدن، 

و 

تمرین غنی شدن  «ان اکرمکم عندالله اتقیکم» (۴)

و تمرین پرواز 

ملکوتی شدن 

تو را ز کنگره ی عرش می زنند سفیر 

نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است (۵)

«یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم» (۶) 

غرور و تکبر!!! 

با کی، با خدا 

و، ای انسان، ای خاک نشین، به خاکدان بی کسی خو گرفته ای 

چه بد

حیف است طائری چو تو در خاکدان غم

زین جا به آشیان وفا می فرستمت (٧) 

ادامه دارد)

17