انجمن مفاخر فرهنگی شهرستان تویسرکان

مطالب

دل نوشته های سفر حج ١۴٠۴ -32

دل نوشته های سفر حج ١۴٠۴ -32

به نام حق وباسلام

(دل نوشته های سفر حج ١۴٠۴)

 «١۶ _ مشعر و منی» ق دوم

و ای انسان!

می گویم، به خودبیا

می گوید، به خدا بیا

خودی وجود ندارد

می گویم،  «من عرف نفسه، فقد عرف ربه» (٨)

می گوید، شصت و پنج سال بنده ی نفس بودی

می گویم، نبودم 

گاه بندگی کرده ام 

می گوید، از ترس جهنم بود یا به طمع بهشت

 «تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن 

که خواجه خود روش بنده پروری داند» (٩)

لال می شوم 

باید کاری کنم 

باید امشب تا صبح تکلیف خود را با خودم و با خدا روشن کنم

بارقه ی امیدی در دلم روشن می شود :

عرفات را پشت سر نهاده ای

انشاءالله، آمرزیده شده ای

آمرزیده شده ام اما آیا آمرزیده می مانم؟

بین خوف و رجاء، امید و نومیدی. 

می خواهم به منی بروم، قتلگاه منیت ها،  آرزوهای دور و دراز  «الحرص و الطول الامل» (١٠)

می خواهم وارد حرم شوم، حرم حرمت الهی

اگر بگوید  «که تو در برون چه کردی» پاسخم چیست؟

مشعر به صبح نزدیک می شود

باید بروم، باید چمدانم را بردارم، کدام چمدان، زیر انداز و سجاده ای، و دیگر هیچ.

راه می افتم

با خود می اندیشم

منی چگونه جایی است؟

منای آرزوهاست یا منیت ها؟

صحرای منی، آن جا که حلق اسماعیل با بوی خاک و شن های تفتیده ی صحرای عربستان آشنا شد.

و، شیطان

 «این  «بعزتک لاغوینهم اجمعین» معرکه گرفته است

تمامی محبت های پدران و فرزندان از یکسو و کشش امر حق در سوی دیگر.

و، شیطان، طناب محبت ها را می کشد.

و، ابراهیم تمام ایمانش را در کف دست هایش نهاده تا کارد را محکم تر بکشد، خیلی محکم.

و، شیطان بعد از ابراهیم هنوز نا امید نشده

می فریبد، کوچک و بزرگ. زن و مرد، سیاه و سفید

من و ما

چه کنم

یا، چه کنیم

باید دو روزی در منی بمانم، منی رزمگاه خدا و شیطان است.

و، ما، یا سوی خداییم یا شیطان. 

چادرهای منی، بوته های آزمایش است و صحرای منی میدان نبرد.

آمده ای در این چادرها، خوابت را تکمیل کنی؟ جوک بگویی؟ دورهمی داشته باشی، دیگران را در حال خواب، خوردن غذا، حتی نماز و... مسخره کنی؟

به چه کار آمده ای؟ 

از تنگی جا و طعم غذا گله کنی، زرنگی کنی و جا بگیری؟

نمی دانم

سوی خدایی یا سوی شیطان!!!

می خواهی به که سنگ بزنی؟ به خودت یا به شیطان؟

تو که یک عمر نان و نمک لذیذ گناهش را خورده ای، یک عمر غلام حلقه به گوشش بوده ای، یک عمر با سوت و کف اش با سر به سویش دویده ای.

چه بگویم

تو که خود مینیاتور و نماد  شیطان هستی،

بارها و بارها از گناه سیرابت کرده است.

لذت گناه هنوز در چادرها و خیمه های منی ورد زبانت است.

می ترسم

شیطان و دنباله هایش در بین خیمه های به هم چسبیده ی منی، رفت و آمد می کنند، صدای هوای نفس می آید!!!

شیطان از ایندهان  به آن دهان می رود.

گاه در قالب من یا تو، جایی در خیمه ی کوچک برای خود مالک می شوی. گاه پتو و زیر انداز یا بالش دیگری ملک تو می شود، گاه چنان می خوابی و پاها را دراز می کنی که جایی برای دیگران نمی ماند و گاه، و گاه، در خوردن غذا حرص می زنی تا تو سیر شوی و دیگران....

گاه جدال می کنی، حتی برای شارژ کردن موبایلت!!!

به دیگران خیره می شوی، و با همراهت به او می خندی

کنجکاو می شوی  دیگران چه کار می کنند.

دیگران نشسته اند یا خوابیده؟

شیطان را می بینم

در خیمه های منی در حال تکاپو.، لبخند بر لب

پس شیطان زنده است، در حال تلاش است، دوست ندارد تو را دوباره متولد شده ببیند.

و، من

نوکر بی جیره و مواجب او

خدایا

چه کنم؟

چگونه فردا او را سنگ زنم؟

اگر سنگ را به پیشانی ام زد، چه کنم؟

اگر گفت من فریفتم، تو چرا فریفته شدی، چه بگویم؟

پس شیطان خودتی، نه من

من بدنام شده ام، به جای خود، من را لعنت می کنند.

باید خود را عوض کرد. باید دل خود را شست.

حج، یعنی ،تبدیل، تغییر، تشکیک، تجدید ، تمدید

حج یعنی شکستن، شکستن بت نفس، شکستن بت من،بت خود، بت خودیت

تبدیل مس وجود به طلای ناب بندگی 

دست از مس وجود چو مردان ره بشوی 

تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی (١١)

منی کارگاه کیمیاگری است 

باید قربان کنی 

هم گوسفندت را ، هم نفست را 

باید رفت 

سنگ در دست 

مصمم، جدی، با اراده 

باید رفت 

راهی به سوی جمرات 

راهی به سوی نفسانیات 

دل را پر از انتقام و کینه کنی 

انتقام  «همه خدا گرفتن ها»

انتقام  «بریدن بند بندگی» 

انتقام  «سپردن و سر سپردگی» 

انتقام  «فریب و دل بردگی» و انتقام.... 

ادامه دارد

19